کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخزن
فرهنگ فارسی معین
(مَ زَ) [ ع . ] (اِ.) گنجینه ، انبار. ج . مخازن . ؛ ~ کتاب محلی که در آن کتاب ها را در قفسه ها و دولاب ها به ترتیب چینند، گنجینه .
-
جستوجو در متن
-
ترموستات
فرهنگ فارسی معین
(تِ مُ سْ) [ انگ . ] (اِ.) دریچه ای اتوماتیکی که نسبت به حرارت حساس است . این دریچه از مخزن سربسته ای تشکیل شده که در اطراف مخزن فنری قرار گرفته است که در گرما به علت انبساط مایع مخزن منبسط و در اثر سرما به دلیل منقبض شدن مایع ، بسته می شود.
-
باک
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] ( اِ.) مخزن سوخت موتور در اتومبیل ، موتور و...
-
نهندره
فرهنگ فارسی معین
(نِ هَ دَ رِ) (اِمر.) نهان خانه ، مخزن .
-
پریموس
فرهنگ فارسی معین
(پِ) [ از انگ . ] (اِ.) نوعی چراغ نفتی که با تلمبه هوا را در مخزن نفت آن وارد می کنند.
-
مخازن
فرهنگ فارسی معین
(مَ زِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخزن . خزانه ها، گنجینه ها.
-
آکواریوم
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) مخزن شیشه ای که در آن آب می ریزند و انواع ماهی زینتی را در آن نگه داری می کنند، آبزی دان . (فره ).
-
بونکر
فرهنگ فارسی معین
(بُ کِ) [ انگ . ] (اِ.) مخزن ثابت یا متحرک ذخیرة مواد فله ای مانند سیمان و گندم .
-
جت
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از اسباب هایی که به وسیلة خروج ناگهانی و پرفشار سیال از دهانة مخزن کار کند. مانند: هواپیمای جت یا توربوجت .
-
فلاش تانک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ انگ . ] (اِ.) مخزن آب شست و شو دهندة توالت که وقتی دستة آن را بکشند یا بچرخانند، آب را با فشار در توالت تخلیه می کند و سپس به طور خودکار پر می کند.
-
گنج
فرهنگ فارسی معین
(گَ) [ په . ] (اِ.) 1 - خزانة زر و سیم ، جواهری که در جایی پنهان باشد. 2 - ثروت بسیار. 3 - انبار، مخزن . ؛ ~ باد آورده گنجی که بی زحمت و رنج به دست آید.
-
دپو
فرهنگ فارسی معین
(دِ پُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - انبار اجناس ، مخزن . 2 - محل تجمع وسایل و افراد یا نیروها برای انجام کاری . 3 - کارگاه تعمیر و توقف لکوموتیو و نگه داری تجهیزات و انباشت پارسنگ ، آمادگاه (فره ).
-
گلو
فرهنگ فارسی معین
(گِ یا گَ) (اِ.) 1 - قسمت جلوی گردن ، مجرای غذا و هوا در درون گردن ، حلق . 2 - لوله یا مجرای باریکی که یک مخزن را به دهانه پیوند می دهد (فنی ). ؛ ~پیش چیزی (کسی ) گیر کردن (کن .) سخت خواهان آن کس بودن .
-
بنگاه
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (اِمر.) 1 - سرای ، خانه . 2 - جای داد و ستد. 3 - سازمان ، مؤسسه . 4 - انبار، مخزن . 5 - جای بند و ساز و برگ سپاه . ؛~ سخن پراکنی ایستگاه فرستندة رادیویی . ؛ ~ خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می رساند. ؛ ~ شادمانی موسسه ای که د...