کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرادست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرادست
/farādast/
معنی
آنکه بر دیگری تفوق و برتری دارد؛ بالاتر.
〈 فرادست آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. بهدست آمدن.
۲. پیش آمدن.
〈 فرادست دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] سپردن؛ به دست کسی دادن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرادست
لغتنامه دهخدا
فرادست . [ ف َ دَ ] (ق مرکب ) بیشتر با فعل آمدن به کار رود و بمعنی پیش آمدن باشد : مگر باز سپید آمد فرادست که گلزار شب از زاغ سیه رست ؟ نظامی .چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست خری با چارپا آمد فرادست . نظامی .|| با فعل دادن ، بمعنی سپردن و تسلیم کردن : ا...
-
فرادست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ فرودست] [مجاز] farādast آنکه بر دیگری تفوق و برتری دارد؛ بالاتر.〈 فرادست آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. بهدست آمدن.۲. پیش آمدن.〈 فرادست دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] سپردن؛ به دست کسی دادن.
-
جستوجو در متن
-
فرودست
واژگان مترادف و متضاد
۱. زیردست ۲. پست، دون، فرومایه ۳. حقیر، ناتوان ≠ بالادست، فرادست
-
gender sensitivity
حساسیت جنسیتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] نگرشی درجهت کاهش موانعی که در مسیر پیشرفت شخصی و اجتماعی و اقتصادی زنان وجود دارد و محصول موقعیت فرادست مردان بوده است
-
املس
لغتنامه دهخدا
املس . [ اَ ل َ ] (ع ص ) تابان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند مربع و مسدس همه روشن و املس . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || نرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (زمخشری ). || هموار، مقابل خشن . ...
-
دوردست
لغتنامه دهخدا
دوردست . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه است از چیزی که رسیدن به آن مشکل باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). (از لغت محلی شوشتر) : و کار اصل ضبط کردن اولیتر که سوی فرع گراییدن خصوصاً دوردست است و فوت می شود. (تاریخ بیهقی ). و چون مط...
-
تاج الافاضل
لغتنامه دهخدا
تاج الافاضل . [ جُل ْ اَ ض ِ ] (اِخ ) خالدبن الربیع. وی از افاضل خراسانست که عوفی در لباب الالباب بدینسان از وی یاد می کند: الامیرالعمید العالم فخرالدین تاج الافضل خالدبن الربیع الملکی الطولانی . از افاضل جهان و از اعیان خراسان بوده بکفایت و شهامت یگ...