کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنجدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گنجدان
لغتنامه دهخدا
گنجدان . [ گ َ ] (اِ مرکب ) جای نگه داشتن گنج . (آنندراج ). خزانه . مخزن . گنجینه . (ناظم الاطباء) : از آن گنجدان کآن همه گنج داشت نه خود برگرفت و نه کس راگذاشت . نظامی .برون رفت وز آن گنجدان رخت بست بدان گنج و گوهر نیالود دست . نظامی .چنین گفت گنجین...
-
گنجدان
لغتنامه دهخدا
گنجدان . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میلانلو بخش شیروان شهرستان قوچان که در 29هزارگزی جنوب باختری شیروان واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 57 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهن...
-
واژههای همآوا
-
گنج دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ganjdān خزانه؛ گنجینه؛ جای نگهداری گنج: ◻︎ همه گنج این گنجدان آن توست / سر و تاج ما هم به فرمان توست (نظامی۶: ۱۱۱۲).
-
جستوجو در متن
-
درخش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ درخشیدن) ‹ذرخش› [قدیمی] de(a)raxš ۱. =درخشیدن۲. (اسم مصدر) روشنی؛ روشنایی؛ فروغ.۳. (اسم) آذرخش؛ برق: ◻︎ گر او تندر آمد تو هستی درخش / گر او گنجدان شد تویی گنج بخش (نظامی۵: ۸۱۰).
-
خاکبیزی
لغتنامه دهخدا
خاکبیزی . (حامص مرکب ) عمل خاک بیختن . عملی که خاکبیز می کند تا زر بدست آرد یا آنکه از خاک بیختن سودی برد : خاک بیزی کن که من هم خاکبیزی کرده ام تا ز خاک این مایه گنج شایگان آورده ام . خاقانی .ترا گفتند از این بازار بگذر خاکبیزی کن . خاقانی .هر زری ک...
-
بار کردن
لغتنامه دهخدا
بار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حمل . (در تداول گناباد خراسان و بسیاری از شهرها نیز به این معنی آمده است ). بار بر ستور نهادن . بار بر پشت خر و استر و مانند آن نهادن : قاطرها را بار کردن . حمل کردن . (ناظم الاطباء: بار): کرب الناقة کروباً؛ بار کردن ...
-
رخت بستن
لغتنامه دهخدا
رخت بستن . [ رَ ب َ ت َ] (مص مرکب ) تهیه ٔ سفر کردن . || سفر کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). کنایه از سفر کردن است . (از برهان ) (آنندراج ) : سپارم ترا پادشاهی و تخت چو بهتر شوی ما ببندیم رخت . فردوسی .اختران پیش گرز گاوسرش رخت بر...
-
ریز
لغتنامه دهخدا
ریز. (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع ریختن ) ریزنده و ریزان و پاشان و افشان و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: اشک ریز؛ کسی که گریه می کند و اشک از چشم آن روان است ... (از ناظم الاطباء). ریزنده . (آنندراج ). فاعل از ریزیدن . (شرفنامه ٔ منیری ).- آب ر...
-
درخش
لغتنامه دهخدا
درخش . [ دَ رَ / دُ رَ / دُ رُ ] (اِ) درفش . روشنی . روشنایی .تابش . فروغ و روشنی هر چیزی . (از برهان ). روشنی . (غیاث ). تابندگی . (آنندراج ). شعشعه . پرتو : چو برزد سنان آفتاب بلندشب تیره گشت از درخشش نژند. فردوسی .روزی درخش تیغ تو برآتش اوفتادآتش ...
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. (ع اِ) سوراخ در کوه . (دهار). دره و شکاف کوه . (برهان ) (دستور اللغة). سوراخ کوه . (مهذب الاسماء). سمج که در کوه باشد. شکاف کوه که به خانه مانند باشد. شکاف عمیق در کوه به سوی پستی . سوراخ زمین و یا گود بزرگ که در آن جانور وحشی جای گیرد. سوراخی ک...
-
دان
لغتنامه دهخدا
دان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ا...