کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنجینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گنجینه
لغتنامه دهخدا
گنجینه . [ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد که در 15هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 13هزارگزی جنوب واقع شده است .هوای آن معتدل و سکنه اش 380 تن است . آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو ...
-
گنجینه
لغتنامه دهخدا
گنجینه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) منسوب به گنج . رجوع به گنج شود. || جای گنج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خِزینه . خِزانه . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). سَهوة. قِیلّد. قَیطون . لُحَیزاء. مِخدَع . مَخزَن . مَفتَح . مِقلاد. (م...
-
گنجینه
لغتنامه دهخدا
گنجینه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) (اراضی ...) از رستاق (روستا) رودبار قم بوده است . (تاریخ قم ص 136).
-
گنجینه
لغتنامه دهخدا
گنجینه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) ترکان گنجینه گروهی مردمانند [ درحدود ماوراءالنهر ] اندک و اندر کوهی که میان ختلان و چغانیانیه اندر دره ای نشسته اند. و جایی سخت استواراست و این مردمانی اند دزدپیشه ، کاروان شکن و شوخ روی و اندران دزدی جوانمردپیشه و ا...
-
گنجینه
لغتنامه دهخدا
گنجینه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام دشتی در مازندران . (از ترجمه ٔ سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 173).
-
گنجینه
لغتنامه دهخدا
گنجینه . [ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 13هزارگزی باختر راه شوسه ٔ اهواز به آبادان واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه اش 300 تن است . آب آن از کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و ...
-
واژههای مشابه
-
گنجینه ساختن
لغتنامه دهخدا
گنجینه ساختن . [ گ َ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) گنجینه نهادن . توده کردن . انبار کردن . انباشتن : تقلیف ؛ خرما که خسته دورکرده در مشک و آوند درکرده گنجینه سازند. کنبه فی جرابه کنباً؛ گنجینه ساخت آن را در انبان خود. (منتهی الارب ).
-
گنجینه دار
لغتنامه دهخدا
گنجینه دار. [ گ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که محافظ گنجینه است . متصدی خزینه . خزینه دار : بسی گنجهای گرانمایه بردبه گنجینه داران خسرو سپرد. نظامی .جواهر به گنجینه داران سپارولی راز را خویشتن پاس دار. سعدی (بوستان ).و رجوع به گنجینه سنج و گنجینه گش...
-
گنجینه سنج
لغتنامه دهخدا
گنجینه سنج . [ گ َ ن َ / ن ِ س َ ] (نف مرکب ) گنجینه گشای . خزانه دار. گنجینه دار. (ناظم الاطباء). کسی که گنجینه را می سنجد و وزن میکند. که زرها را سنجد و در خزانه نهد : دگر زآن مجوسان گنجینه سنج به آتشکده کس نیاکند گنج . نظامی .گره کرد زآن سان ترازو...
-
گنجینه کتاب
لغتنامه دهخدا
گنجینه کتاب . [گ َ ن ِ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 3هزارگزی خاور سراسکند و در مسیر راه شوسه ٔ سراسکند به سیاه چمن واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 500 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل...
-
گنجینه گشا
لغتنامه دهخدا
گنجینه گشا. [ گ َ ن َ / ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) خزانه دار. گنجینه سنج . (ناظم الاطباء). صاحب و مالک گنج . (آنندراج ) : گنجینه گشای این خزینه سر بازکند ز گنج سینه . نظامی .رضوان خدای بر صحابه گنجینه گشای نه خرابه . شیخ ابوالفضل فیاض (از آنندراج ).و رجوع ...
-
هفت گنجینه
لغتنامه دهخدا
هفت گنجینه . [ هََ گ َ جی ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) طلا و نقره و قلعی و سرب و آهن و مس و برنج . (برهان ). رجوع به هفت گوهر شود. || ظاهراً پادشاهان ایران هفت گنجینه داشته اند. (آنندراج ). خان آرزو در شرح اسکندرنامه نوشته که ظاهراً رسم سلاطین ایران بوده که...
-
سراب گنجینه
لغتنامه دهخدا
سراب گنجینه . [ س َ گ َ جی ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ خرم آباد بکرمانشاه . هوای آنجا سرد و دارای 120 تن سکنه است . آب آنجا از سراب گنجینه تأمین می شود. محصول آنجا غلات ، توت...