کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باک
/bāk/
معنی
۱. بیم؛ ترس.
۲. نگرانی.
۳. [قدیمی] ملاحظه؛ پروا.
〈 باک داشتن: (مصدر لازم) ترس داشتن؛ اندیشه داشتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیم، ترس، جبن، خوف، محابا، وحشت، هراس
۲. پروا، ملاحظه
۳. نگرانی، تشویش، اضطراب
۴. مخزن (سوخت)
دیکشنری
fear, heed, tank
-
جستوجوی دقیق
-
باک
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیم، ترس، جبن، خوف، محابا، وحشت، هراس ۲. پروا، ملاحظه ۳. نگرانی، تشویش، اضطراب ۴. مخزن (سوخت)
-
باک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bāk ۱. بیم؛ ترس.۲. نگرانی.۳. [قدیمی] ملاحظه؛ پروا.〈 باک داشتن: (مصدر لازم) ترس داشتن؛ اندیشه داشتن.
-
باک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: bac] bāk مخزنی در اتومبیل که بنزین در آن ریخته میشود و از آنجا توسط یک لولۀ مسی به کاربراتور میرود.
-
باک
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] ( اِ.) مخزن سوخت موتور در اتومبیل ، موتور و...
-
باک
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - ترس ، بیم ، پروا. 2 - نگرانی .
-
باک
لغتنامه دهخدا
باک . (اِ) ترس . بیم . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). وحشت . هول . خوف . (ناظم الاطباء).رعب . روع . جبن . هراس . (آنندراج ). خشیت : به یک هفته در پیش یزدان پاک همی بود گشتاسب با ترس و باک . فردوسی .چه دینار بر چشم او بر چه خاک به بزم ...
-
باک
لغتنامه دهخدا
باک . (اِخ ) از نواحی کلان خوست به افغانستان . و رجوع به قاموس جغرافیایی افغانستان شود.
-
باک
لغتنامه دهخدا
باک . (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان که در 8 هزارگزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی تخت به شیراز واقع است .ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 100 تن سکنه ، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلات وبر...
-
باک
لغتنامه دهخدا
باک . (ص ) ظاهراً معرب شده ٔ پاک بمعنی خالص و خلص . عدوی گوید: انا العربی الباک ؛ ای النقی من العیوب . (از المعرب جوالیقی ص 10).
-
باک
لغتنامه دهخدا
باک . (ع ص ) احمق باک تاک ؛ احمق که صواب را از خطا نشناسد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق باک تاک و بائک تائک ؛ لایدری صوابه من خطائه . (از تاج العروس ).
-
باک
لغتنامه دهخدا
باک . (فرانسوی ، اِ) جای بنزین گازوئیل در وسائط موتوری خاصه اتومبیل .
-
باک
لغتنامه دهخدا
باک . [ ] (اِخ ) از طوایف مشرقی هند برطبق باج پران . (تحقیق ماللهند بیرونی ص 150).
-
باک
لغتنامه دهخدا
باک . [ ک ِن ْ ] (ع ص ) اسم فاعل از بُکاء و بکی . که روان بود اشک از دیدگان او از اندوه . ج ، بُکاة، بُکی ّ. (از اقرب الموارد). باکی . گریان . گرینده . گریه کننده . رجوع به باکی و بکاء و بُکی شود.
-
باک
لهجه و گویش بختیاری
bâk باک، بیم.