کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیراگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گیراگیر
/girāgir/
معنی
همهمه؛ غوغا؛ گیرودار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گیراگیر
لغتنامه دهخدا
گیراگیر. (اِ مرکب ) مرکب از:گیر به معنی گیرنده و گرفتن + الف اتصال یا (میانوند) + گیر مکرر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). گرفتگی سخت . (ناظم الاطباء). هنگام گیرودار. || در لحظه ٔ حساس . در لحظه ٔ اخیر. (یادداشت به خط مؤلف ). || غوغا و همهمه و شور. (نا...
-
گیراگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مجاز] girāgir همهمه؛ غوغا؛ گیرودار.
-
گیراگیر
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - بحبوحه ، لحظة حساس .
-
جستوجو در متن
-
گیرگیر
لغتنامه دهخدا
گیرگیر. (اِ مرکب ) به معنی گیراگیر : نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های .منوچهری .رجوع به گیراگیر شود.
-
گیرودار
واژگان مترادف و متضاد
۱. بحبوحه، حیصوبیص، گیراگیر، هنگامه ۲. پیکار، جدال
-
طرف شام
لغتنامه دهخدا
طرف شام . [ طَ رَ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، ق مرکب ) مرادف تنگ ِ شام . گیراگیر شام . تنگ غروب : پیران تلاش رزق فزون از جوان کنندحرص گدا شود طرف شام بیشتر.صائب (از آنندراج ).
-
تنگ شام
لغتنامه دهخدا
تنگ شام . [ ت َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیراگیر شام . (آنندراج ). نزدیک شام : به این حال پریشان خنده بر صبح وطن دارددل آواره ام در تنگ شام حلقه ٔ مویی . مخلص کاشی (از آنندراج ).رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
بحبوحة
لغتنامه دهخدا
بحبوحة. [ ب ُ ح َ ] (ع اِ) میان و وسط هر چیزی . (ناظم الاطباء). وسط مکان .اصل و میان چیزی . بحبوح . (منتهی الارب ).- بحبوحةالجنة ؛ میان بهشت . (مهذب الاسماء): من سره ان یسکن بحبوحة الجنة فلیلزم الجماعة. (حدیث ).- بحبوحةالدار ؛ میان سرای . خیاره . (تا...
-
شباک جرجانی
لغتنامه دهخدا
شباک جرجانی . [ ش َب ْ با ک ِ ج ُ ] (اِخ ) ابوطاهر ابراهیم بن مطهر شباک جرجانی از دوستان و معاصران غزالی در نیشابور و از شاگردان امام الحرمین بود. سپس صحبت غزالی برگزید و با وی به عراق و شام و حجاز سفر کرد و در حدود 20 سال با یکدیگر دوستی و معاشرت دا...
-
خنجر
لغتنامه دهخدا
خنجر. [ خ َ /خ ِ ج َ ] (ع اِ) دشنه . دشنه ٔ کلان . چاقوی کلان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). سلاحی نوکدار و برنده . (ناظم الاطباء). دشنه . (بحرالجواهر) (محمودبن عمر). نوعی از کارد یا شمشیر کوتاه نوک تیز هلالی جنگ را. (یادداشت بخط...
-
در
لغتنامه دهخدا
در. [ دَ ] (اِ) باب . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). آنچه از قطعات تخته یا از صفحات آهن و غیره سازند مربع مستطیل به قامت آدمی یا خردتر یا بلندتر و به پهنای گزی یا کمتر یا بیشتر و داخل چهار چوبی به پاشنه یا لولا نصب کنند و بر مدخل یا مخرج خانه ، سرا...