کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلوبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گلوبر
/ga(e)lubor/
معنی
آنکه یا آنچه گلوی جانداری را ببرد؛ برندۀ گلو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
cutthroat
-
جستوجوی دقیق
-
گلوبر
لغتنامه دهخدا
گلوبر. [ گ ِ ل ُ ب ِ ] (اِخ ) یوهان ردلف (1604 - 1668 م .). طبیب و شیمی دان آلمانی . در کارلشتات (باویر) به جهان آمد، وی خاصیت طبی سولفات دو سود را کشف کرد که به نام نمک گلوبر خوانده شد.
-
گلوبر
لغتنامه دهخدا
گلوبر. [ گ ُ / گ َ ب ُ ] (نف مرکب ) برنده ٔ گلو. گلوبرنده . در تداول عامه ، سوزنده ٔ گلو.
-
گلوبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفتفاعلی) ga(e)lubor آنکه یا آنچه گلوی جانداری را ببرد؛ برندۀ گلو.
-
واژههای مشابه
-
حریف گلوبر
لغتنامه دهخدا
حریف گلوبر. [ ح َ ف ِ گ َ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از روزگار غدار. (شرفنامه ٔ منیری ). حریف گلوگیر. (مجموعه ٔ مترادفات ، ص 165).
-
جستوجو در متن
-
حریف گلوگیر
لغتنامه دهخدا
حریف گلوگیر. [ ح َ ف ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حریف گلوبر. روزگار. دنیا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 165).
-
لمتر
لغتنامه دهخدا
لمتر. [ ل َ ت ُ ] (ص ) مردم کاهل و بی رگ . || فربه و پرگوشت و قوی هیکل و گنده و ناهموار. (برهان ). فربه و قوی و گنده . (غیاث ). دَکل : فربه شد عشق و زفت و لمتربنهاد خرد به لاغری روی . سنائی .عقل جز راستگوی لمتر نیست حیله سازنده و گلوبر نیست . سنائی ....
-
مویز
لغتنامه دهخدا
مویز. [ م َ ] (اِ) ممیز. میویز. سکج . کشمش . زبیب . مامیچ . انگور خشک . (یادداشت مؤلف ). میمیز. (برهان ). قسمی است کلان از انگور که خشک کرده نگاه دارند. مردم عام آن را منقی گویند و به هندی داکهه نامند. (غیاث ) (از آنندراج ). به عربی آن را زبیب گویند...
-
حذر
لغتنامه دهخدا
حذر. [ ح َ ذَ ] (ع مص ) پرهیز. (دهار). پرهیز کردن . (ناظم الأطباء) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). اجتناب . ترس . (دهار). ترسیدن . (دهار) (ترجمان عادل ). بیم . توقی . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). حذار. پرهیزیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پرهیز کر...