کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گلو
/ga(e)lu/
معنی
قسمت عقب دهان که از بالا به دهان و از طرف پایین به مری و قصبةالریه اتصال دارد؛ حلق.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حلقوم، حلق، حنجره، خرخره، خشکنای، گل، نای
دیکشنری
gorge, swallow, throat
-
جستوجوی دقیق
-
گلو
لغتنامه دهخدا
گلو. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 5هزارگزی خاور بستان آباد و 5هزارگزی راه شوسه ٔ اردبیل به تبریز.هوای آن سرد و دارای 333 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه...
-
گلو
لغتنامه دهخدا
گلو. [ گ َ ل ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 21هزارگزی شمال باختری ورزقان و 12500گزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل ودارای 499 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و درخت تبریزی است . شغل اهالی ز...
-
گلو
لغتنامه دهخدا
گلو. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 55000گزی جنوب باختری و 6000گزی باختر راه فرعی کهنوج به میناب . هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرما است . شغل اهالی زراعت است و راه ...
-
گلو
لغتنامه دهخدا
گلو. [ گ ِ /گ ُ ] (اِ) کنایه از خوردن و شهوت طعام : مکن ز بهر گلو خویشتن هلاک و مروبه صورت بشری ور به سیرت مگسی . ناصرخسرو.ایر و گلو، ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلوهرکه از این هر دو برست اوست اخی اوست کلو. مولوی .کآن گدایی که بجد می کرد اوبهر یزدان بود ...
-
گلو
لغتنامه دهخدا
گلو. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین شهر بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 18000گزی باختر میناب و 5000گزی شمال راه فرعی بندرعباس به میناب . هوای آن گرم و دارای 250 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرماست . شغل اهالی زراعت و را...
-
گلو
لغتنامه دهخدا
گلو. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) در اوستا گَرَه (گلو)، پهلوی گروک ، سانسکریت گَلَه ، لاتینی گولا ، ارمنی کول (فروبرده ، بلعیده )، کردی گَرو ، افغانی غاره ، غرئی (گردن ، قصبةالریه )، استی قور (غیرقطعی )، سنگلیچی غر ، خوانساری گلی ، دزفولی گلی ، گیلکی گولی ، کر...
-
گلو
واژگان مترادف و متضاد
حلقوم، حلق، حنجره، خرخره، خشکنای، گل، نای
-
گلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: garūk] (زیستشناسی) ga(e)lu قسمت عقب دهان که از بالا به دهان و از طرف پایین به مری و قصبةالریه اتصال دارد؛ حلق.
-
گلو
فرهنگ فارسی معین
(گِ یا گَ) (اِ.) 1 - قسمت جلوی گردن ، مجرای غذا و هوا در درون گردن ، حلق . 2 - لوله یا مجرای باریکی که یک مخزن را به دهانه پیوند می دهد (فنی ). ؛ ~پیش چیزی (کسی ) گیر کردن (کن .) سخت خواهان آن کس بودن .
-
گلو
دیکشنری فارسی به عربی
حنجرة , طريق , مريي , وادي
-
گلو
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: nâ طاری: nâ طامه ای: nâ طرقی: nâ کشه ای: nâ نطنزی: nâ
-
گلو
واژهنامه آزاد
گَلُوْ؛ کسی که عقلش درست کار نمی کند، یعنی نابخرد.
-
واژههای مشابه
-
گلو افشاردن
لغتنامه دهخدا
گلو افشاردن . [ گ ُ / گ َ اَ دَ ] (مص مرکب ) خفه کردن . فشردن گلو. کشتن بی ذبح .
-
گلو بازبریدن
لغتنامه دهخدا
گلو بازبریدن . [ گ ُ / گ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن سر از بدن . ذبح . و رجوع به گلو بریدن شود.