کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نایل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نایل
/nāy(')el/
معنی
۱. کسی که به مقصود و مطلوب خود برسد؛ یابنده؛ بهرهمند.
۲. [قدیمی] عطیه؛ بخشش.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: نایل کرد
بن حال: نایل کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نایل
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع .نائل ] (اِفا.) یابنده ، بهره مند.
-
نایل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: نائل] nāy(')el ۱. کسی که به مقصود و مطلوب خود برسد؛ یابنده؛ بهرهمند.۲. [قدیمی] عطیه؛ بخشش.
-
واژههای مشابه
-
نایل شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رسیدن ، به دست آوردن .
-
نایل آمدن
واژهنامه آزاد
رسیدن، دست یافتن
-
جستوجو در متن
-
informology, informatology
اطلاعشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم کتابداری و اطلاعرسانی] حوزهای بنیادین که میکوشد به فهم اطلاعات و چارچوب و ابعاد و جنبههای آن نایل آید
-
کام گیرنده
لغتنامه دهخدا
کام گیرنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ کام . نایل شونده . موفق . رجوع به گیرنده کام شود.
-
کام گیری
لغتنامه دهخدا
کام گیری . (حامص مرکب ) تمتع. نایل آمدن . به مراد رسیدن . رجوع به کام گرفتن شود.
-
کامیار
لغتنامه دهخدا
کامیار. [ کام ْ ] (ص مرکب ) آنکه به آرزوی خود رسیده است . نایل . بختیار. مرادمند. کامیاب . بهره مند.
-
فائز
فرهنگ نامها
(تلفظ: fā’ez) (عربی) (در قدیم) نایل ؛ رستگار ، رستگار شونده ؛ پیروز ، پیروزی یابنده .
-
شرفیاب
فرهنگ فارسی معین
(شَ رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که به شرف و افتخاری نایل آید. 2 - آن که به فرصت بزرگی می رسد.
-
رایشستاین
لغتنامه دهخدا
رایشستاین . (اِخ ) شیمیدان سوئیسی که در سال 1950 م . بسبب تحقیق درباره کورتیزن بدریافت جایزه ٔ نوبل نایل آمد. (از اعلام المنجد).
-
اکساب
لغتنامه دهخدا
اکساب . [ اِ ] (ع مص ) ورزانیدن . || ورزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نایل کردن کسی را به مال یا دانش . (از اقرب الموارد).
-
رفیف
لغتنامه دهخدا
رفیف . [ رَ ] (اِخ ) نام کاخی بوده است در اول عراق از ناحیه ٔ موصل به عهد متوکل و گویند بدون اجازه و مهر متوکل خلیفه ٔ عباسی کسی به دیدن آن نایل نمی شد. (از معجم البلدان ج 4).