کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخبر
/maxbar/
معنی
۱. کسی یا چیزی که از او خبر میدهند.
۲. شهرت.
۳. [مقابلِ منظر] درون و باطن شخص.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اندرون، داخل، درون
۲. باطن، ضمیر ≠ برون، منظر
۳. شهرت، آوازه، صیت
برابر فارسی
خبررسان، خبرنگار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخبر
واژگان مترادف و متضاد
۱. اندرون، داخل، درون ۲. باطن، ضمیر ≠ برون، منظر ۳. شهرت، آوازه، صیت
-
مخبر
واژگان مترادف و متضاد
۱. خبرنگار، گزارشگر ۲. آگاه، مسبوق، مستحضر، مطلع، واقف ≠ بیخبر، ناآگاه
-
مخبر
فرهنگ واژههای سره
خبررسان، خبرنگار
-
مخبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] maxbar ۱. کسی یا چیزی که از او خبر میدهند.۲. شهرت.۳. [مقابلِ منظر] درون و باطن شخص.
-
مخبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] moxber خبردهنده؛ آگاهکننده.
-
مخبر
فرهنگ فارسی معین
(مُ بِ) [ ع . ] (اِفا.) خبررسان ، خبر - دهنده .
-
مخبر
لغتنامه دهخدا
مخبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) درون چیزی ، خلاف منظر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درون مرد، خلاف منظر. (ناظم الاطباء). نهان . باطن : کس بود کو را منظر بود و مخبر نی میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر. فرخی .در جهان هردو تنی را سخن از منظر او...
-
مخبر
لغتنامه دهخدا
مخبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). خبردهنده و آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خبردهنده و آگاه سازنده و تحقیق کننده و گوینده ٔ اخبار. (ناظم الاطباء) : اندر او اشکال گرگی ظاهر است شکل او از گرگی او مخبر است . مولو...
-
مخبر
لغتنامه دهخدا
مخبر. [ م ُخ َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اطلاع دهنده . خبردهنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل و تخبیر شود.
-
مخبر
دیکشنری عربی به فارسی
کارگاه , اگاهي دهنده , خبر رسان , مخبر , شکل دهنده , اگاهگر , کاراگاه , جاسوس , سخن چين , بزرگ کننده , ذره بين , درشت کن
-
مخبر
دیکشنری فارسی به عربی
مخبر , مراسل
-
واژههای مشابه
-
نیک مخبر
لغتنامه دهخدا
نیک مخبر. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) نکومخبر. نیک سریرت . خوش باطن . خوش ذات .
-
شهاب مخبر
لغتنامه دهخدا
شهاب مخبر. [ ش ِ م َ ب َ ] (ص مرکب ) که مخبری آتشین داشته باشد. آتشین خوی . تندخوی : روزی صیادان ، پیلی وحشی گرفتند... بادحرکت ، آتش سرعت ، کوه پیکر، سحاب منظر، شهاب مخبر... (سندبادنامه ص 56).
-
مخبر صادق
لغتنامه دهخدا
مخبر صادق . [ م ُ ب ِ رِ دِ ] (اِخ ) حضرت رسول صلی اﷲعلیه وآله وسلم . (غیاث ) (ناظم الاطباء).