کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فصحا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فصحا
/fosahā/
معنی
= فصیح
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فصحا
فرهنگ فارسی معین
(فُ صَ) [ ع . فصحاء ] جِ فصیح .
-
فصحا
لغتنامه دهخدا
فصحا. [ ف ُ ص َ ] (ع ص ،اِ) فصحاء. گشاده زبانان : همه ٔ فصحا پیش او سپر بیفکندند. (تاریخ بیهقی ). رجوع به فصاء شود.
-
فصحا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فصحاء، جمعِ فصیح] fosahā = فصیح
-
جستوجو در متن
-
محاضرات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ محاضَرَة] [قدیمی] mohāzerāt سخنانی که از فصحا و بلغا در اثنای بحث و محاوره بیاورند که مناسب با مقام باشد.
-
تفاصح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafāsoh ۱. بهتکلف فصاحت نشان دادن؛ تشبه به فصحا.۲. تیززبانی.۳. چربزبانی.
-
فصحاء
لغتنامه دهخدا
فصحاء. [ ف ُ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فصیح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فصحا و فصیح شود.
-
سماعی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سماع) [عربی: سماعیّ، مقابلِ قیاسی] (ادبی) samā'i کلماتی که از فصحا شنیده شده و در نظم و نثر استعمال کردهاند و دیگران هم استعمال میکنند و موقوف بر قاعده نیست و بر آنها قیاس نمیتوان کرد.
-
ابوالسوار
لغتنامه دهخدا
ابوالسوار. [ اَ بُس ْ س ِ ] (اِخ ) الغنوی .یکی از فصحا و ابوعبیده از او ادب فرا گرفته است . واو را با محمدبن حبیب بن ابی عثمان مازنی بحثی است .
-
یارخ
لغتنامه دهخدا
یارخ . [ رُ ] (اِ) عنان بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و منشاء آن ظاهراً شعر زیر از عنصری است :شطرنج فریب را تو شاه و ما رخ مراسب نشاط رارکابی یارخ .بی تردید یکی از دو کلمه ٔ مارخ و رخ به معنی عنان غلط است و هر چند در نسخه ٔ مزبور شاهدی نیاورده ...
-
ماز
لغتنامه دهخدا
ماز. [ زِ ] (ع اِ فعل ) قاتل به مقتول گوید: ماز رأسک و گاهی گوید ماز، و سکوت می کند، یعنی گردن دراز کن . ازهری گوید: نمی دانم این کلمه چیست مگر اینکه بگوییم مایز بوده و یاء را مؤخر بر زاء کرده و گفته اند: مازی و یاء را به جهت امر حذف کرده اند. ابن ...
-
پائیز
لغتنامه دهخدا
پائیز. (اِ) خزان . خریف . برگ ریزان . تیر. تیرماه . بادبیز. بادبز. سفیدبری . (برهان ). و آن مدت ماندن آفتاب است در بروج میزان و عقرب و قوس . سومین فصل سال . و کلمه ٔ پائیز با اینکه میان عامه بسیار متداول است در نظم و نثر فصحا یافته نشد.- پائیز عمر ؛ ...
-
یزید
لغتنامه دهخدا
یزید. [ ی َ ] (اِخ ) ابن قیس بن تمام بن حاجب الارحبی ، از بنی صعب بن دومان از همدان ، معروف به ارحبی از امرا و خطبا و فصحا و شجاعان معروف بود. محضر حضرت رسول (ص ) را درک کرد و در کوفه ساکن شد. به حضرت علی (ع ) پیوست و در جنگها با او بود و از طرف آن ح...
-
مالک
لغتنامه دهخدا
مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن طوق بن عتاب تغلبی (متوفی به سال 259 هَ . ق .) از امرا و اشراف و بخشندگان بود. به امر متوکل به حکومت دمشق منصوب شد و به مساعدت رشید شهر «رحبة» را در کنار فرات بنا کرد که به رحبه ٔ مالک معروف است . وی از فصحا بود و اشعاری نیز ...
-
اندرافتادن
لغتنامه دهخدا
اندرافتادن . [ اَ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) حادث شدن . اتفاق افتادن : حرب اندرافتاد میان فریقین . (تاریخ سیستان ). || خود را در میان چیزی انداختن : میزری چبود اگر او گویدم دررو اندر عین آتش بی ندم اندرافتم از کمال اعتقیدنیستم زاکرام ایشان ناامید. مولوی ....