کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غورگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غورگی
/quregi/
معنی
غوره بودن؛ کال و نارس بودن انگور یا خرما.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غورگی
لغتنامه دهخدا
غورگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) کالی و نارسیدگی میوه ها. (ناظم الاطباء). غوره بودن . نارس بودن انگور و خرما. رجوع به غوره شود.- درغورگی مویز شدن ؛ کنایه از نرسیدن به مراد و ضایع شدن . ناامید شدن و از زندگی برخوردار نشدن . (ناظم الاطباء) : آنها که اسیر ع...
-
غورگی
فرهنگ فارسی معین
(رِ یا رَ) (حامص .) نارسیدگی میوه ، کالی . ؛از ~ مویز بودن کنایه از: ناپخته و بی تجربه ادعای استادی و کارآزمودگی کردن . ؛در ~ مویز کردن الف - پایمال کردن . ب - محروم کردن .
-
غورگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) quregi غوره بودن؛ کال و نارس بودن انگور یا خرما.
-
جستوجو در متن
-
کشتو
لغتنامه دهخدا
کشتو. [ ک َ ] (اِ) انگور نیم پخته و نیمرس . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).انگوری که از غورگی برآمده و بحلاوت نارسیده باشد.
-
سکج
لغتنامه دهخدا
سکج . [ س َ ک ِ ] (اِ) مویز را گویند و آن انگوری باشد که در آفتاب یا سایه خشک سازند. (برهان ).مویز. (انجمن آرا) (اوبهی ) (جهانگیری ) : همچو انگور آبدار بدی نون شدی چون سکج ز پیری خشک . لبیبی .در جوانی پیر گشتم از جفای روزگارهمچو انگوری که اندر غورگی ...
-
غوره
لغتنامه دهخدا
غوره . [ رَ / رِ ] (اِ) انگور نارسیده که مزه ٔ ترش دارد. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) . حِصرِم . (فرهنگ اسدی ) (مهذب الاسماء). حصرم و انگور نارسیده ٔ ترش . (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). نارسیده ٔ انگور. انگور خام . انگور یا خرمای نارس که هنوز ترش باش...
-
عصا
لغتنامه دهخدا
عصا. [ ع َ ] (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ). عود. (اقرب الموارد). || چوب دستی ، مؤنث آید. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن جرجانی ). نوعی از چوبدستی متوسط در سطبری و باریکی که بعضی از آن سرکج بود، و در فارسی بزیادت یاء (عصای ) نیز اس...
-
چوب
لغتنامه دهخدا
چوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و...