کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبلک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طبلک
/tablak/
معنی
طبل کوچک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
طبل کوچک، تنبک، دمبک
دیکشنری
reel
-
جستوجوی دقیق
-
طبلک
واژگان مترادف و متضاد
طبل کوچک، تنبک، دمبک
-
طبلک
فرهنگ فارسی معین
(طَ لَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) 1 - طبل کوچک . 2 - جعبه ای که عطار در آن عطر را نگه می دارد. 3 - کلاه و تاج درویشان .
-
طبلک
لغتنامه دهخدا
طبلک . [ طَ ل َ ] (اِمصغر) دُپلک . طبل خرد. (آنندراج ). کوبه . (مهذب الاسماء) (زمخشری ) عرطبه . (السامی ). دبدبة. دمامة. (زمخشری ): کوبه ؛ طبلک باریک میان . (منتهی الارب ). نقاره ٔ جُفتی . (ناظم الاطباء) : با وی طبلک میزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414...
-
طبلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی، مصغرِ طبل] (موسیقی) [قدیمی] tablak طبل کوچک.
-
طبلک
لهجه و گویش تهرانی
نوعی تنبک کوچک با صدای بم
-
واژههای مشابه
-
طبلک نواز
لغتنامه دهخدا
طبلک نواز. [ طَ ل َ ن َ ] (نف مرکب )آنکه طبلک نوازد: دردبی ؛ طبلک نواز. (منتهی الارب ).
-
طبلک نوازی
لغتنامه دهخدا
طبلک نوازی . [طَ ل َ ن َ ] (حامص مرکب ) نواختن طبلک . شغل بازیار.
-
جستوجو در متن
-
دپلک
لغتنامه دهخدا
دپلک . [ دُ ل َ ] (اِ) طبلک . کوبه . طبل خرد. (زمخشری ).
-
دردبی
لغتنامه دهخدا
دردبی . [دَ دَ بی ی ] (ع ص ) طبلک نواز. (منتهی الارب ). آنکه «کوبه » میزند که از آلات طرب است . (از اقرب الموارد).
-
طبله
واژگان مترادف و متضاد
۱. بویدان، جونه ۲. حقه، درج، صندوقچه ۳. طبق ۴. طبل، طبلک ۵. شکمبارگی، برآمدگی ۶. اندود ورآمده، اندودجداشده از دیوار یا سقف
-
طنبل
لغتنامه دهخدا
طنبل . [ طَم ْ ب َ ] (ع ص ) کند. احمق . وخم . ثقیل . بلید. (تاج ). || (اِ) نام نوعی از ماهی است . (فهرست مخزن الادویه ). || طبلک و دهل . (فرهنگ نفیسی ).
-
عرطبة
لغتنامه دهخدا
عرطبة. [ ع َ طَ ب َ / ع ُ طُ ب َ ] (ع اِ) رود یا طنبور یا طبل یا طبل حبشی . (منتهی الارب ) عود، که از ملاهی است . و گویند طنبور. و گویند طبل . و گویند طبل حبشه . (از اقرب الموارد). کوبه . طبلک . (السامی ). و آنرا معرب از فارسی دانند. (از المعرب جوالی...
-
صیدافکن
لغتنامه دهخدا
صیدافکن . [ ص َ / ص ِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه صید را از پای دراندازد. شکارگیر. شکاری : چو در نالیدن آمد طبلک بازدرآمد مرغ صیدافکن بپرواز. نظامی .زبون گیری نکرد آن شیر نخجیرکه نبود شیر صیدافکن زبون گیر.نظامی .