کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سفر
/safar/
معنی
۱. رفتن از شهری به شهر دیگر؛ قطع مسافت.
۲. (اسم) بقیۀ سفیدی روز پس از غروب آفتاب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقلمکان، هجرت ≠ حضر
برابر فارسی
رهسپاری، نورد
فعل
بن گذشته: سفر کرد
بن حال: سفر کن
دیکشنری
hegira, journey, run, sally, swing, travel, trip, voyage
-
جستوجوی دقیق
-
سفر
واژگان مترادف و متضاد
جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقلمکان، هجرت ≠ حضر
-
سفر
واژگان مترادف و متضاد
-
سفر
فرهنگ واژههای سره
رهسپاری، نورد
-
سفر
لغتنامه دهخدا
سفر. [ س َ ف َ ] (ع اِمص ، اِ) مقابل حضر. بریدن مسافت . (از منتهی الارب ) : سفر خوش است کسی را که با مراد بوداگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش . خسروانی .براه شاه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت . کسایی .خاری که به من درخلد اندر...
-
سفر
لغتنامه دهخدا
سفر. [ س َ] (ع مص ) نوشتن . (غیاث ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58). || (اِ) نشان . ج ، سفور. (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) مسافران . واحد و جمع در وی یکسان است . یقال رجل سفر و قوم سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسم...
-
سفر
لغتنامه دهخدا
سفر. [ س ِ ] (ع اِ) کتاب . (غیاث ) (دهار) (زمخشری ). کتاب بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : شه حسام الدین که نور انجم است طالب آغاز سفر پنجم است . مولوی .رفت عیسی در هیکل کنشت و پند میداد، یهودیان عجب می ماندند و می گفتند این سفرها از کجا داند. (ترج...
-
سفر
لغتنامه دهخدا
سفر. [ س ُ ف ُ / س ُ ف َ ] (اِ) مصحف «سغر». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیخول که خارپشت بزرگ باشد. صاحب مؤید الفضلاء میگوید که این لغت سغر است و تصحیف خوانی شده است . (برهان ). جانوری است که این سیخهای ابلق در پشتش باشد و آن را سفر و سفرنه و سکر و...
-
سفر
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کتاب ، کتاب بزرگ . 2 - هر یک از پنج کتاب اول عهد قدیم تورات .
-
سفر
دیکشنری عربی به فارسی
درنروديدن , سفر کردن مسافرت کردن , رهسپار شدن , مسافرت , سفر , حرکت , جنبش , گردش , جهانگردي
-
سفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَسفار] [قدیمی] safar ۱. رفتن از شهری به شهر دیگر؛ قطع مسافت.۲. (اسم) بقیۀ سفیدی روز پس از غروب آفتاب.
-
سفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسفار] sefr ۱. کتاب بزرگ؛ کتاب: ◻︎ از یکیسو نهاده تا سر سقف / از یکیگوشه چیده تا دَمِ طاق ـ ... ـ سِفرها از مباحثِ مشاء / جِلدها از دقایق اشراق (قاآنی: ۴۹۹).۲. جزئی از اجزای تورات؛ هریک از پنجکتاب اول عهد قدیم (تورات) شامل سفر ...
-
سفر
دیکشنری فارسی به عربی
بعثة , تجارة , جولة , حج , حلوي , خليع , رحلة , سفر , سفرة
-
واژههای مشابه
-
سَفَرٍ
فرهنگ واژگان قرآن
سفر
-
voyage report
گزارش سفر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] گزارشی که فرمانده یک شناور برای صاحب کشتی یا اجارهکنندۀ کشتی تنظیم میکند و شامل اطلاعات مختلف از قبیل ورود به بنادر و خروج از آنها و بارگیری و تخلیه و مصرف سوخت و وضعیت جوّی است