کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذکی
/zaki/
معنی
زیرک؛ تیزهوش؛ هوشیار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
زیرک، عاقل، هوشمند، هوشیار، ≠ سفیه
دیکشنری
penetrating, wise
-
جستوجوی دقیق
-
ذکی
واژگان مترادف و متضاد
زیرک، عاقل، هوشمند، هوشیار، ≠ سفیه
-
ذکی
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک ، هوشیار. 2 - تند - بوی .
-
ذکی
لغتنامه دهخدا
ذکی . [ ذَ کی ی ] (ع ص ) مرد تیزخاطر. دل تیز.(مهذب الاسماء). تیزدل . زیرک . (دهار). تیزطبع. (غیاث اللغات ). المعی ّ. هوشیار. هوشمند. تیزهوش . زودیاب . تیزیاب . تیزویر. ج ، اذکیاء. مقابل بلید : والا وجیه دین که سپهدار شرق و چین فخر آرد از تو نائب فرزا...
-
ذکی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذکیّ، جمع: ٲذکیاء] [قدیمی] zaki زیرک؛ تیزهوش؛ هوشیار.
-
واژههای مشابه
-
ذکي
دیکشنری عربی به فارسی
بافکر , خوش فکر , ناقلا , زرنگ , زيرک , باهوش , با استعداد , چابک , هوشمند , بذله گو , لطيفه گو , شوخ , لطيفه دار , کنايه دار
-
واژههای همآوا
-
زکی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاک، پاکیزه، پالوده، مطهر ۲. پارسا، مهذب
-
زکی
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک ، پاکیزه . 2 - پارسا. ج . ازکیاء.
-
زکی
فرهنگ فارسی معین
(زِ کّ) (شب جم .) (عا.) هنگام اعتراض همراه با انکار و تعجب به کار می رود، دِکی .
-
زکی
لغتنامه دهخدا
زکی . [ ] (اِخ ) نام شهری ازبلاد عمان . ابن بطوطه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زکی
لغتنامه دهخدا
زکی . [ زَ ] (از ع ، ص ) مالدار. متمول . (ناظم الاطباء). || آنکه قسمتی از مال خود را به فقرا دهد. || پاکدامن . تولک . || باهوش . || چابک . || توانا. || نموکننده مانند کودک . (ناظم الاطباء).
-
زکی
لغتنامه دهخدا
زکی . [ زَ / زَ کی ی ] (صوت ) در تداول کلمه ٔ تعجب است . ای عجب ! (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زکی
لغتنامه دهخدا
زکی . [ زَ کا ] (ع اِ) جفت از هر عدد. مقابل طاق .(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زکا شود.
-
زکی
لغتنامه دهخدا
زکی . [ زَ کی ] (اِخ ) رجوع به زکی همدانی در همین لغت نامه شود.