کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درو
/dero[w]/
معنی
۱. = درویدن
۲. (اسم مصدر) برش بوتههای جو و گندم یا گیاهان دیگر از روی زمین با داس یا ماشین درو.
〈 درو کردن: (مصدر متعدی) بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درویدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حصاد، خرمن، غلهچینی، محصول، محصولبرداری ≠ کاشت، بذرافشانی
فعل
بن گذشته: دروید
بن حال: درو
دیکشنری
harvest
-
جستوجوی دقیق
-
درو
واژگان مترادف و متضاد
حصاد، خرمن، غلهچینی، محصول، محصولبرداری ≠ کاشت، بذرافشانی
-
درو
فرهنگ فارسی معین
(دِ رُ) (اِمص .) بریدن ساقه های گندم ، برنج و مانند آن .
-
درو
لغتنامه دهخدا
درو. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در هشت هزارگزی خاور دشتیاری و 6 هزارگزی جنوب راه مالرو دشتیاری به باهوکلات ، با 150 تن سکنه . آب آن از باران و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
درو
لغتنامه دهخدا
درو. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 27 هزارگزی شمال خاوری هشتچین و 21 هزارگزی راه شوسه ٔ هروآباد به میانه ، با 1276 تن سکنه . آب آن از سه رشته چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
درو
لغتنامه دهخدا
درو. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گردیان بخش شاهپور شهرستان خوی واقعدر 26 هزار و پانصد گزی جنوب باختری شاهپور و 5 هزار و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو چهریق - سینه کوه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . در یکهزار و پانصدگزی جنوب خاوری قریه امام...
-
درو
لغتنامه دهخدا
درو. [ دِ رَ / رُو] (اِمص ) عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر حبوب . قطع کردن زراعت . (غیاث ). حصاد و چیدن غله و بریدن علف و غله ٔ رسیده و یا نیم رس با داس . (ناظم الاطباء). درودن . این کلمه با شدن و کردن صرف شود. حصد. صرام . دارا...
-
درو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ درویدن و درودن) dero[w] ۱. = درویدن۲. (اسم مصدر) برش بوتههای جو و گندم یا گیاهان دیگر از روی زمین با داس یا ماشین درو.〈 درو کردن: (مصدر متعدی) بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درویدن.
-
واژههای مشابه
-
گندم درو
لغتنامه دهخدا
گندم درو. [ گ َ دُ دِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) وقتی از سال که گندم را درو کنند. خردادماه یا تیرماه : به موسم گندم درو، از آسمان باران آمد پانزده شبانه روز که حوضها لبالب شد. (تاریخ طبرستان ).
-
گندم درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] gandomdero[w] هنگامی از سال که گندم را درو کنند.
-
درو کردن
لغتنامه دهخدا
درو کردن . [ دِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) درویدن . درودن . خسودن . خسوردن . دُریدن . حَوقله . قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیله ٔ داس یا ابزاری دیگر : کهن باغ را وقت نو کردن است نوان را حساب درو کردن است . نظامی .شراب از خوی به رویش تخم افشاندت...
-
زگ درو
لغتنامه دهخدا
زگ درو. [ زِ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرویران است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
داس درو
لغتنامه دهخدا
داس درو. [ س ِ دِ رَ / رُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داسی خاص بریدن غلات . رجوع به داس شود. || درو شده به داس . دروده بداس . (شعوری ج 1 ص 425).
-
پی درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] peydero[w] آنچه از محصول که پس از درو کردن در مزرعه باقی بماند؛ کاهین.
-
درو کردن
دیکشنری فارسی به عربی
احصد , منجل