کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلیله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جلیله
/jalile/
معنی
= جَلیل
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جلیله
فرهنگ نامها
(تلفظ: jalile) (عربی) (مؤنث جلیل) ، ← جلیل .
-
جلیله
لغتنامه دهخدا
جلیله . [ ج َ ل َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج ، واقع در 48هزارگزی خاور دژ شاهپور و 2هزارگزی شمال شوسه ٔ سنندج . این ده 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جلیله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: جلیلَة] [قدیمی] jalile = جَلیل
-
واژههای مشابه
-
جلیلة
لغتنامه دهخدا
جلیلة. [ ج َ ل َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث جلیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی زن بزرگ قدر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناقه ای که یک شکم بیش نزاده باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): ما له جلیلة و لا دقیقة؛ یعنی نه شتر دارد...
-
جستوجو در متن
-
جلائل
لغتنامه دهخدا
جلائل . [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جلیل بمعنی یز که از وی ازار خرگاه سازند. (منتهی الارب ). رجوع به جلیل شود. || (ص ) ج ِ جلیلة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جلیله شود.
-
جلال
لغتنامه دهخدا
جلال . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جُلَّة، بمعنی زنبیل بزرگ برای خرما. (از اقرب الموارد). رجوع به جُلَّة شود. || ج ِ جُل ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جل شود. || ج ِ جلیلة. (منتهی الارب ). بمعنی خرمابن بزرگ بسیاربار. رجوع به جلیلة شود.
-
یزبن
لغتنامه دهخدا
یزبن . [ ی َ ب ُ ] (اِ مرکب ) ثمام . عرف . درخت یز. (یادداشت مؤلف ): ضغبوس ؛ شاخ یزبن . جلیلة؛ یک یزبن . امصوخة؛ برگ و شاخ یزبن . (منتهی الارب ). و رجوع به یز شود.
-
خاتون العیناثی العاملی
لغتنامه دهخدا
خاتون العیناثی العاملی . [ نُل ْ ع ِ ثی یُل ْ م ِ ] (اِخ ) به احتمال صاحب روضات وی پدر قبیله ٔ جلیله ٔ خاتونان عاملی است که از این قبیله احمدبن خاتون میباشد. وی از معاصرین علامه و محقق بوده است . (روضات الجنات ص 21).
-
جلیل
لغتنامه دهخدا
جلیل .[ ج َ ] (ع ص ) کلانسال . (از منتهی الارب ). || بزرگوار (ناظم الاطباء). بزرگ قدر. (منتهی الارب ). آنکه قدر و مرتبه ٔ وی بلند باشد. (ناظم الاطباء). || بزرگ و عظیم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || آزموده کار. (منتهی الارب ). || (اِ) یز که از وی...
-
کبودرآهنگ
لغتنامه دهخدا
کبودرآهنگ . [ ک َ دَ هََ ] (اِخ ) نام یکی از قرای همدان است و طائفه ٔ جلیله ٔ حاجی لر قراقوزلو در آن متمکن و متوطن اند و فخرالمحققین حاجی محمد جعفر، متخلص به مجذوب صاحب مراحل السالکین و غیره از آنجا بوده و در سنه ٔ 1238 هَ . ق . در حوالی مرقد سید حمز...
-
ژاک
لغتنامه دهخدا
ژاک . (اِخ ) (قدیس ) او را ژاک لوماژور نیز گویند. از حواریون مسیح ، پسر زبده و برادر یوحنای انجیلی متولد به بیت سعید (جلیله ) مقارن سال 12 ق .م . او در سال 44 م . در شهر اورشلیم به شهادت رسید. ذکران و یادکرد او در بیست وپنجم ژوئیه است .
-
یحیی
لغتنامه دهخدا
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن کامل بن طلیحة خدری ، مکنی به ابوعلی ، از اباضیه و او در اول از اصحاب بشر مریسی و از مرجئه بود سپس به اباضیه گرایید. از اوست : 1- کتاب جلیلة. 2- المخلوق . 3- التوحید و الرد علی الغلاة. (از فهرست ابن الندیم ص 272).
-
ژان لوانژلیست
لغتنامه دهخدا
ژان لوانژلیست . [ ل ِ ژِ ] (اِخ ) (قدیس ) یوحنّا القدیس . نام یکی از دوازده حواری عیسی و شاگرد محبوب آن حضرت . در جلیله ٔ بیت سعید تولد یافت و از جوانی به عیسی مسیح پیوست و ظاهراً پیش از آن درک محضر یحیی تعمیددهنده کرده بود و از شاگردان او بشمار میرف...