کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوک جامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سبخة
لغتنامه دهخدا
سبخة. [ س َ ب ِ خ َ ] (ع اِ) سَبْخَة سَبَخة. زمین شوره ناک . ج ، سباخ . (منتهی الارب ). شوره زار.شورستان . (مهذب الاسماء). || جامه ٔ غوک یاچیزی است دیگر که بجامه ٔ غوک ماند. (منتهی الارب ).
-
سرید
لغتنامه دهخدا
سرید. [ س َ ] (اِ) جامه ٔ غوک را گویند و آن چیزی باشد سبز که در آبهای ایستاده بهم رسد. (برهان ). جامه ٔ غوک . (آنندراج ). || ریسمانی که اطفال از جایی آویزند و برآن نشسته در هوا آیند و روند. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مصحف سرند است . (حاشیه ٔ برهان ق...
-
چغزباره
لغتنامه دهخدا
چغزباره . [ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سبزی بالای آب ایستاده که جامه ٔ غوک و بزغسمه نیز گویند. (رشیدی ). سبزه بسته ٔ روی آب که نام مشهورش جل وزغ است . (فرهنگ نظام ). چغزابه و چغزپاره و چغزواره . طحلب . جامه ٔ غوک . و رجوع به چغزابه و چغزاوه و چغزپاره و...
-
چغزواره
لغتنامه دهخدا
چغزواره . [ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بمعنی چغزپاره است که جل وزغ و جامه ٔ غوک و طحلب و بزغسمه باشد. (برهان ). جل وزغ را گویند، و آن چیزی باشد مانند ابریشم سبز که در آبهای ایستاده بهم رسد و بعربی طحلب خوانند. (آنندراج ). مرادف چغزپاره و چغزابه و «جامه...
-
چغرواره
لغتنامه دهخدا
چغرواره . [ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) چغرلاده (مصحف چغزلاوه ). چغزابه . چغزلاوه . چغزپاره . جامه ٔ غوک . طحلب . و رجوع به چغزواره شود.
-
چغزابه
لغتنامه دهخدا
چغزابه . [ چ َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مرادف چغزواره و «چغزپاره » و«جامه ٔ خواب بک » و «جُل وزغ » و «جامه ٔ غوک » و «بزغمه » که جملگی بمعنی سبزی بالای آب است و غوک در آن باشد. (از انجمن آرا ذیل لغت چغز) (از آنندراج ). جل وزغ و طحلب . (ناظم الاطباء). چ...
-
گاوآب
لغتنامه دهخدا
گاوآب . [ وْ ] (اِ مرکب ) جل وزغ . جامه ٔ غوک و آن چیزی باشد سبز مانند نمد که در روی آبهای ایستاده بهم رسد و به عربی ثورالماء و طحلب خوانند. (برهان ). جلبک . پاره ای گیاهها که در دریاها و دریاچه های شیرین یا شور بر روی یا تک آب روید.
-
جل وزغ
لغتنامه دهخدا
جل وزغ . [ ج ُ وَ زَ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ غوک است و آن چیزی باشد سبزرنگ که در رویهای آب ایستاده بهم میرسد و آنرا بعربی طحلب و خرءالضفادع نیز گویند. خرؤ الضفادع . رجوع به جل بک (جلبک ) شود.
-
چغرلاوه
لغتنامه دهخدا
چغرلاوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) چغزابه و چغزلاوه وچفزپاره و چغرواره (مصحف ). طُحلُب یا طُحلَب . (صراح ). جامه ٔ غوک . جل وزغ . و رجوع به چغرواره و چغزاوه وچغزپاره و چغزلاوه شود.
-
ثورالماء
لغتنامه دهخدا
ثورالماء. [ ت َ رُل ْ ] (ع اِ مرکب ) سبزی که بر آب بندد. بزغمه . جامه ٔ غوک . جل وزغ چغزپاره . چغزلاده . چغزوازه . خزه . طحلب . عرمض . غلفق . گاو آب .
-
بزغسمه
لغتنامه دهخدا
بزغسمه . [ ب َ زَ س َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) جل وزغ را گویند و آن چیزی سبز باشد مانند ابریشم که در روی آب بهم میرسد و وزغ در آن پنهان می شود. و معنی ترکیبی آن وزغ پنهانست ، چه سمه بمعنی پنهان هم آمده است ، و آنرا بعربی طُحلب گویند. (برهان ). سبزئی اس...
-
چغزلاوه
لغتنامه دهخدا
چغزلاوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) طحلب و جل وزغ . (ناظم الاطباء). سبزه ای که بر سرآبهای راکد پدید آید. غوک جامه ، بزغمه . بزغسمه ، جل بزغ . عَذبَة. عَذِبَة. عِرمِض . عِرماض . غَلفَق . ناضر. (منتهی الارب ). جامه ٔ غوک . چیزی مانند ابریشم سبزرنگ که ...
-
مطحلب
لغتنامه دهخدا
مطحلب . [ م ُ طَ ل ِ / ل َ ] (ع ص )آب چغزلاوه ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چغزلاوه دار. چغزلاوه زده . معرمض . جل وزغ دار. غوک جامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
خث
لغتنامه دهخدا
خث .[ خ ُث ث ] (ع اِ) خس و خاشاک خشک گذاشته ٔ سیل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . || خاشه ٔ سیاه که بر سر آب رود. (مهذب الاسماء). || جامه غوک خشک دیرینه . (آنندراج ). جل وزغ خشک دیرینه . (ناظم الاطباء). سرگین گاو که برجای اندایند. (مهذب الاسماء)
-
عرمض
لغتنامه دهخدا
عرمض . [ ع َ م َ ] (ع اِ) درخت با خار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درخت خرد کنار و پیلو. و هر درخت که گاهی کلان نگردد. (منتهی الارب ). خرد و کوچک از سدر و اراک ، و گویند خرد و کوچک هر درختی که هرگز بزرگ نشود. (از اقرب الموارد). نوعی از درخت کنا...